یاس کوچولو

  • خانه 

دختری در انتهای کوچه‌ی یاس

26 تیر 1404 توسط زينب موسوي

 چشم‌هایش را به تاریکی کوچه‌دوخت، گویا زندگیش لابه‌لای آجرهای خوابیده در تاریکیِ شب گم شده‌بود.دلش می‌خواست تا انتهای کوچه را با پایِ برهنه بدود ودر انتهای کوچه همچون نور کم‌سویِ دورترین خانه‌گم شود.هدفش،امیدهایش،آرزوهایش،رویاهای شیرین دخترانه‌اش را دانه دانه خاک کرده بود و در عزایِ واژه واژه‌یِ حرف‌هایِ نگفته‌اش،گلویش را بُغضی باطعمی زهرآلود در هم فشار می‌داد.خستگی بار سنگینی برپلک‌هایش بود،کاش می‌شد بخوابد…

صدایی تار وپودکلافِ دَر همِ خیالِ وَهم آلودش را در هم، قاطی می‌کُند و نگاه‌کلافه‌اش را به پشت سر برمی‌گرداند…

سلام دخترم بفرما شربت خنک،نذری آقااباعبدالله

عطش نه به جسم ظریف دخترانه‌اش، بلکه جان و دلش را می‌سوزاند.شربت را به دست می‌گیرد و سر می‌کشد.

این‌بار سرکشید باده آن مست و هوشیار شد

عاقل شود آن دیوانه که با ما یار شد

تکیه داد به دیوار در خواب فرو رفته و غصه‌هایش را با هق‌هق گریه‌ای بلند،فریاد زد..

آقای اباعبدالله خیلی دوست دارم،اگر رهایت کردم تو منو رها نکن

 

 

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

یاس کوچولو

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس