یاس کوچولو

  • خانه 

دلنوشه.حوزه‌ی ما

03 آبان 1401 توسط زينب موسوي

در را به آرامی‌می‌گشایم.به رسم ادب، از روی عادت،عاشقانه دست برسینه می.گذارم 

السلام علیک یاصاحب الزمان(عج).

آرزوهایم‌،دردهایم،غصه‌هایم،رنج‌هایم را درگوش نسیم زمزمه می‌کنم.

می‌دانم اینجا از باب  رحمت،به هزاران دلیل برای حُرمت؛از سر مهر و از روی کرامت در و دیوار هنه آمین‌گوی هر حاجت هستند و ملائک به تقریر اجابت قلم می‌جنبانند و تسبیح صلوات به انگشت اشاره می‌شمارند.

رها و آرام چون کودکی گم گشته که آغوش امن مادر را در هیاهوی شلوغی بازار می‌یابد  وارد میشوم.

پیچک‌های در هم تنیده سایه‌بان کاکتوس کوچکی هستند که هنوز برگوشه‌ی دیوار تکیه داده و در خوابی آسوده فرو رفته..درختچه‌ای با گل‌های صورتی زیرنور آفتاب گیسوان سبزرنگش را شانه می‌زند و گنجشکان در آبی کا لابه‌ی ریشه‌های آن جمع گشته وضو می‌گیرند و حمدوسپاس  خدای را در گوش بوته‌های نورسیده‌ی چمن‌های نرم تکرار می‌کنند.

درخت انار با گردنبندی ازیاقوت قرمز خود را آراسته و انجیر جوان بر شاخه‌های تنومندش تکیه داده و پای اولین مَدرس به فال گوش ایستاده است.

نسیم اینجا بوی بهشت می‌دهد.

اینجا از حرمت نامت انارها مقدس تر شده‌اند و انجیرها پاک‌تر و هر روز به نامت قسم می‌خورند برای عهدی که در دل بسته‌اند،عهد بسته‌اند که با جان و دل بیاموزند رازهای زندگانی را پابه پای طلاب،و در آجربه آجر این دیوارها بنگارند 

نحن بفداک یا بقیه الله.

اینجا بهشت من،خانه‌ی انار و انجیر اینجا حوزه‌ی الزهرا(س)است. 

 نظر دهید »

خاطرات کودکی

01 آبان 1401 توسط زينب موسوي

گاه درمیان خاطرات لحظه‌ای گم میشویم

آنقدر از این دنیامحومیشویم که خود را میان کوچه‌‌ای که پیچک‌ها بر شانه‌های دیوارپیچ خورده و قامت راست کرده‌اند.

آنجا که گنجشک‌ها لابه لای شاخه‌های انار برای انجیرها قصه تعریف میکردند.

نسیم گیسوان زندگی را شانه میزد و باد برگ‌های خزان زده‌ی خانه‌ی مادربزرگ را جارو میزد.

 

روح و جانمان را زیر سایه‌سار درختی کهن‌سال غرق در بوی عطرمشهدی چادرنمازمادر خفته بر بالشتی از مخمل قرمز نرم با تورهای سفید که گوشه‌هایش را زینت میداد آسوده و رها ازغم پیدا می‌کنیم.

اشک چشم‌هایمان را شستشو می‌دهد.

کاش میشد دنیا را باز با چشم زیبای کودکانه دید.

دلنوشته زینب موسوی

#خاطرات کودکی

 

 نظر دهید »

دلنوشته چادرم

30 مهر 1401 توسط زينب موسوي

ناگفته‌های بسیارازتودارم.

از روزهایی که بادچون کودکی بازیگوش برگوشه‌ات چنگ میزد و روزی که خورشید به زیرسایه‌ات پناه میبرد.

درآن کوچه‌های تنگ که دلم از ترس دام چشمی هوس آلود به بودنت آرام میگرفت.

نخ‌به نخ به دور قامتم تنیدی تا توطئه‌های نخ‌نماشده‌ی دشمن خم به ابرویم نیاورد و سیاهی رنگت، برق دندان‌های تیزکرده‌ و چنگال‌های برافراشته‌ی روبه صفتان،کرکس وجود را تیره کرد.

من باافتخار هرروز تو را محکم‌ترازقبل دردست میفشارم.و با درخشش سیاهی رنگت دنیام را زیباخواهم کرد..

من چادرم را دوست دارم🤗

زینب موسوی.دلنوشته

 نظر دهید »

مادر

29 اسفند 1395 توسط زينب موسوي
  1. مهربانی شاگرد توست مادر
 نظر دهید »

مادرم

22 اسفند 1395 توسط زينب موسوي

کاش زندگی دکمه برگشت به عقب داشت.

  • وبرمیشگتم به لحظاتی که ازتمام دنیا جزدر آغوشت آرام نمیشدم.مادر
 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یاس کوچولو

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس